من سعی کردم شوهرم را دوست داشته باشم اما او هرگز توجه زیادی به من نکرد. او هرگز واقعاً به من عشق یا توجه خاصی نکرد. در عوض، کاری که او انجام داد این بود که کارت اعتباری خود را به من داد تا بتوانم هر کاری را که میخواهم در دنیا انجام دهم و بخرم. لذت داشتن یک زندگی تجملی مرا مجذوب خود کرد، بنابراین شکایت نکردم. من تعدادی کفش، کیف دستی و انواع لباس ها را از فروشگاه های لوکس خریدم. من اغلب از اسپا و سالن ها بازدید می کردم. تمام تلاشم را کردم تا خودم را حفظ کنم. می خواستم برای او زیبا و شیک به نظر برسم. و هر بار که به خانه می آمد هیچ وقت از من تعریف و تمجید نمی کرد. اما آن عشق همیشه ناکام ماند.
مدتی نگذشته بود که متوجه شدم شوهرم به من خیانت می کند. اول، معلوم شد که یک، سپس دو و بعداً، مشتریان خارج از کشور هستند. شوهرم یک خیانتکار سریالی بود و زیر بینی من خیانت می کرد. همچنین متوجه شدم که هر وقت از کسی که می دید خوشش می آمد چشمانش تکان می خورد. این کاملا مشهود بود. و سپس رشته ای از امور او را کشف کردم. من احساس ناراحتی کردم، اما با دانستن اینکه او من را دوست ندارد، به او سرزنش نکردم. من به سادگی با او روبرو شدم و از او در مورد امورش پرسیدم.
او پاسخ داد: «نگذارید این شما را اذیت کند. ما همدیگر را دوست نداریم و شما باید همه چیز را در دنیا داشته باشید. روشی که من از شما مراقبت می کنم، به من مجوز نوجوانی می دهد تا کاری را که دوست دارم انجام دهم.”
پیام واضح بود. او می تواند راه خود را داشته باشد تا زمانی که من از سبک زندگی عالی لذت ببرم.
من را با عجله ای از پوچی پر کرد و سر تکان دادم. تا زمانی که بتوانم سبک زندگی مجلل و باشکوهی داشته باشم، اجازه دادم شوهرم خیانت کند. میخواستم به آیندهام نیز فکر کنم، جایی که فرزندان آیندهام بتوانند در خانهای با آسایش و پول بزرگ شوند. آنها مجبور نیستند مانند من و خانواده ام مبارزه کنند. و بنابراین، من ساکت ماندم. دیگر اجازه ندادم که امور مرا آزار دهند. یاد گرفتم با تمام خیانت هایی که شوهرم کرد کنار بیایم تا بتوانم آینده ای عالی در پیش رو داشته باشم. من به شرکت در مهمانی ها و جشن ها ادامه دادم، هر چیزی را که می خواستم می خریدم و وانمود می کردم که همسر ارزشمند او هستم. من یاد گرفتم به خاطر سلامتی خودم با همه اینها خوشحال باشم.